بهم پیشنهاد مدیریت یک مجموعه شده
نمی دونم این انتخاب که قبول نکنم درسته یا نه؟
انتخاب قبلیم رو که چند ماه پیش بود و یک پیشنهاد کاری دیگه بود رو رد کردمو اون رو هم نفهمیدم درست بود یا نه. گاهی فکرمی کنم عجب اشتباهی کردم و گاهی فکر می کنم که نه.
اساسا ما نمی تونیم بگیم که یک انتخاب و تصمیمی که گرفتیم درست بوده یا غلط. حتی وقتی مدتها ازش گذشته باشه مگه اون اشتباه خیلی پیامدهای واضحی توی زندگی خودمون یا دیگران داشته باشه.
ولی الان مشکل اینه که همینجوریش(که اون کارو قبول نکردم و یک درس هم حذف کردم) به گردنم فشار اومده . الان هم از نظر سلامتی در شرایطی ام که باید خودم رو استراحت بدم و نباید سخت بگیرم. ولی نمی تونم سخت نگیرم! واقعا نمی تونم! همش حرص می خورم هی می گم یه کم مهلت بده به خودت. از اونور هی دنبال موقعیت های شغلی ام و رزومه میفرستم. بعد میگن بیا مدیر اینجا شو میگم نه شما فول تایم میخواید و من حداقل تا یک ماه فشار کاری و استرس برام خوب نیست تا حالم بهتر شه و بعد بتونم با خیال راحت تری کار کنم و درس بخونم.
خلاصه که نمی دونم. اصلا نمی دونم چیکار کنم از دست خودم کلافه ام.
ولی با همه اینها
واقعا خدا رو با تمام وجود شکر می کنم. همین یه کاری که برام کرد و همین آرزوییم که برآورده کرد به همه این گردن درد و از دست دادن شغل و همه چی می ارزه. خدا برام حفظش کنه و مشکلی که حل شد رو برام همینجوری پیش ببره. خدایا ممنونتم
اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند
اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند
اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد
اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند
اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد
اگر قدرت ی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست
اما، اگر عزت نفس نداری»، هیچ نداری .
واقعا مهمه عزت نفس
واقعاااا مهمه
این من هستم در راه بازگشت به خانه بعد از شرکت در آزمون بازیگری در فیلم کینگ کنگ» که به من گفته شد برای بازی در این فیلم بیش از اندازه زشت» هستم.
این یک لحظهی سرنوشت ساز برای من بود. این نظر بیرحمانه میتوانست رویاهایم برای بازیگر شدن را نابود کند و یا اینکه من را وادار کند که خودم را بالا بکشم و به خودم ایمان داشته باشم،
من نفس عمیقی کشیدم و در جواب گفتم متاسفم که شما من را برای بازی در فیلمتان زشت میدانید، اما شما تنها یک نظر هستید در دریایی از هزاران نظر و حالا منتظر یک جذر و مد مهربانتر در این دریا میمانم.»
من این روزها حال عجیبی دارم. نه خوب خوب نه بد بد. حالم خوب نیست ولی یه جورایی خدا رو شکر می کنم، در هر لحظه و ثانیه.
چیزهای عجیبی می فهمم و تو جهم رو جلب می کنه.
همه ما می دونیم که درونمون ورژن های مختلفی از خودمون هست. ورژن عصبانی، ورژن نا امید، ورژن خوشحال و .
همین چند ثانیه پیش، یکی از ورژن هام که دیفالتم شده بود رو از خود اصلیم تفکیک کردم! احتمالا الان فکر می کنید دیوونه اس این:)))
ورژن دیفالت من همیشه استرس می ده و سرکوفت می زنه و باعث بی اعتماد به نفسیم میشه. یه جورایی انگار خود اصلیم شده بود.
حدود یک ماه و خرده ای سعی کردم به این افکارو این صداهای درونیم بی اعتنا باشم. امشب بیشتر از هر شبی احساس کردم که می تونم سرکوبش کنم. می تونم مسخره اش کنم و بهش بگم که من قوی ام. اومد غر بزنه ولی این دفعه نتونس خیلی محکم گفتم ولم کن! و مثل کارتون inside out قشنگ حس کردم شخصیت آبی غمکین درونم ساکت شدو حتی رفت یه گوشه ای و احساس فراغ بال کردم. خدا رو شکر نمی دونم کدوم سمتی دارم می رم. ولی میخوام بدون استرس برم فقط همین. آرامش داشته باشم فقط همین ببینیم خدا چی برامون در نظرگرفته. من که هر کاری می تونستم کردم و با کائنات بسیار جنگیدم دیگه نمی دونم چی میشه و چی قراره بشه.هعی
چندماه پیش که prison break می دیدم یه چیزی توی فیلم توجهمو جلب کرد. توی سخت ترین شرایط شخصیت اصلی می گفت:
every thing is going to be OK
نکته ظریفیه. ولی از نظر من خیلی خوب بود! فک کن! توی اون شرایط وحشتناک همچین جمله ای بیشتر خنده دار به نظر میاد با زندگی های خودمون و نوع برخوردمون با مشکلات مقایسه کردم واقعا عجیب بود. این جمله بعضی روزها توی ذهنم تکرار میشه
EVERY THING IS GONNO BE OK
مجسم کنید که از خواب برخاسته اید و از اینکه یکی از افرادی که در خواب دیده اید به دلخواه شما رفتار نکرده عصبانی هستید.
در این صورت خواهید گفت که (این خوابی بیش نبود) و سپس دنبال کار و زندگی خود میروید.
همین ت را در زندگی خود به کار ببرید و از فلج شدن به وسیله اعمال دیگران بپرهیزید.
خیلی سعی می کنم که هر دقیقه و هر ثانیه به خواهرام بفهمونم و بگم که می تونن! و آرزوهاشون دست یافتنیه. چیزی که در کودکی خودم دقیقا برعکس انجام شد. در نهایت من تونستم! ولی انبوهی از نتونستن توی ذهنم مونده و همیشه آلارم نتونستن رو قبل از شروع هر کاری خیلی قوی دریافت می کنم.
کلاغ ها خیلی دوست دارند عقاب ها را اذیت کنند. کلاغ با اینکه از عقاب کوچک تر است، اما چون چابک تر است، می تواند سریع بچرخد و مانور دهد. گاهی اوقات هنگام پرواز، بالای سرعقاب قرار میگیرد و به سمت آن شیرجه می رود، ولی عقاب می داند که می تواند اوج بگیرد.
عقاب به جای اینکه از آزارهای کلاغ مزاحم ناراحت شود، بیشتر و بیشتر اوج می گیرد و سرانجام کلاغ عقب می افتد. وقتی کسی از روی حسادت و غرض ورزی اذیت تان می کند، رو به بالا اوج بگیرید و او را پشت سرتان رها کنید.
جوئل اوستین
دیشب فهمیدم اون چیزی که به من آرامش میده نرفتن و اقدام نکردن ها نیست!
یعنی از اینکه از چالش ها انصراف بدم و تلاش نکنم به آرامش نمی رسم.
از اینکه چالش هاو ریسک ها رو بپذیرم و اقدام کنم و تلاش کنم، به آرامش میرسم. بعدش مستقل از نتیجه از خودم متشکرم:))) و آرامش دارم:)
نکته جالبی که به ذهنم رسید مربوط به کم بودن یا زیاد بودن ریسک پذیری است. همیشه با این نکته مواجه می شدم که ریسک پذیری ام شاید پایینه و آدم ریسک پذیری نیستم.
به این نکته رسیدم که ریسک پذیر نبودن من منشا می گیره از دو نکته دیگه:
1- میزان مثبت دیدن و منفی دیدن هر موضوع و اتفاق(بدبینی و خوش بینی)
2- میزان اعتماد به نفس من و خودباوری:)
ازون طریق شاید بشه که ریسک پذیری رو هم درست کرد.
با شرکتی وارد مرحله دوم مصاحبه شدم.
این مطلب، مطلب خوبی بود که خواندم.
دوست عزیز، معمولا جلسه دوم مصاحبه، گفتوگویی میان تو و یکی از تصمیمگیرندگان اصلی شرکت است. اگر هنوز با مدیر استخدام دیدار نکردهای، به احتمال زیاد او کسی است که با تو مصاحبه خواهد کرد. مدیر استخدام کسی است که اگر شغل مورد نظر را بپذیری، رئیس آینده تو خواهد بود. اگر قبلا با مدیر استخدام ملاقات کردهای، در مصاحبه دوم احتمالا با مدیر او دیدار خواهی کرد.مطمئنم که در مصاحبه اول لباس مناسب پوشیده بودی و با آمادگی کامل در جلسه حضور یافتی. شک ندارم که به موقع در جلسه حاضر شدهای، ایدهها و سوالات خود را مطرح کرده و گفتوگو را به خوبی پیش بردهای. تو از نخستین مرحله غربالگری با موفقیت بیرون آمدهای. احتمالا بعضی از رقیبان تو نتوانستهاند در مصاحبه اول قبول شوند. واضح است که مسوولان استخدام احساس میکنند که فرد مناسبی برای جایگاه کارشناس فروش هستی و در این زمینه حرفی برای گفتن داری.تو با عملکردت در مصاحبه این پیام را به آنها منتقل کردهای: من تا حدی نسبت به وضعیت شرکت شما آگاهم و گمان میکنم با توجه به استعدادها و تجربیاتم، میتوانم به شما کمک کنم». اگر آنها این پیام را دریافت نمیکردند، تو قطعا به مصاحبه دوم دعوت نمیشدی.
حالا باید پیام متفاوتی را به آنها منتقل کنی. این پیام میتواند به این شکل باشد: وقتی به جایگاه شغلی کارشناس فروش فکر میکنم و خودم را در این جایگاه تجسم میکنم، آن را اینگونه میبینم. آینده را اینگونه تصویر میکنم». سپس باید بپرسی: آیا پیشبینیهای من به انتظارات شما نزدیک است؟» بعد سوالاتی درباره شغل مربوطه و اهداف شرکت بپرس. از آنها بپرس: چگونه این شغل در دستیابی به اهداف سازمان تاثیر دارد؟»معمولا سطح مصاحبه دوم، کمی از سطح جلسه اول بالاتر است. به اندازه کافی زمان داشتهای که درباره شرکت، جایگاه شغلی مربوطه و عملکردت فکر کنی، خودت را در جایگاه کارشناس فروش تجسم کنی و مشکلات و چالشهای احتمالی را پیشبینی کنی. حالا وقت آن رسیده که سر اصل مطلب بروی و موضوعات مهم را مطرح کنی.اگر درباره حقوق و دستمزد حرفی به میان نیامده، باید صحبت آن را پیش بکشی. سپس درباره موانع و مشکلاتی که آنها را به جذب نیروی جدید وادار کرده سوال بپرس و بگو که چگونه میتوانی در رفع این مشکلات به آنها کمک کنی.
زمان سرمایه است و حالا که داری زمان خودت را صرف شرکت در مصاحبه دوم میکنی، باید از ادامه ماجرا مطلع شوی. از مسوول مصاحبه بپرس: مرحله بعدی چیست؟ آیا چیزی هست که نیاز به توضیح داشته باشد؟» پس از اتمام مصاحبه، وقتی به خانه بازگشتی، هر آنچه که به یادت مانده بنویس. با یکی از نزدیکانت درباره مصاحبه صحبت کن.برداشت و احساس کلیات را درباره مصاحبه بنویس. موضوعاتی که عنوان شد، احساسی که طی مصاحبه و پس از آن در تو ایجاد شد، افکاری که به ذهنت خطور کرد، حسی که نسبت به شغل مربوطه، کارکنان و مدیر آیندهات داشتی، همه را یادداشت کن.مدیر استخدام مهمترین فردی است که با او ملاقات خواهی کرد. احساس رضایت از شغل و موفقیت تو تا حد زیادی به او و انرژی میان شما دو نفر بستگی دارد. فراموش نکن تنها شرکتها نیستند که با تو مصاحبه میکنند. تو نیز با آنها مصاحبه میکنی. مصاحبه یک فرآیند دوطرفه است.استحقاقش را داری با کسانی کار کنی که تو را درک میکنند. فراموش نکن که هر کسی استحقاق تو را ندارد.
منبع:
دنیای اقتصاد
وقتی از دنیا خستهم چشمام رو میبندم و میرم بالا، میرم دنیا رو از بالا میبینم و آروم میشم؛ چون دیگه اصلا نمیدونم کیام و کجام.
بعضی وقتها هم میرم به سال ۱۲۹۰. میبینم اونجا بودن و نبودنم مهم نیست. بعد به سال ۱۴۹۰ فکر میکنم؛ میبینم من و خستگیم این وسط هیچی نیستیم. هیچی.
درباره این سایت